Monday, December 21, 2009

یلدا



امشب تو شهرمون

یکی داره هندوانه و آجیل یلدا می خره
اون یکی درخت کریسمس دستش گرفته
یکی دیگه پیرهن مشکی تنشه و  روبان سبزش دور مچش و پوستر پدر معنوی مرحومش  پیش روش

و دیگری طبل و دهل دستش گرفته و خودشُ واسه عزا داری امام حسین  آماده می کنه
همه گی مردم یک شهرو حال هوای هرکدوم متفاوت با دیگری

یلدا مبارک

Tuesday, December 8, 2009

مال کدوم قبیله ای؟




شاید مقایسه ی آدم های مدرن امروز با مردمان 
قبیله نشین سال های دور
یک کم به ظاهر احمقانه بیاد .
ولی وقتی به عمق قضیه نگاه می کنی
می بینی خیلی هم عجیب نیست
وقتی دو نفر از دو قبیله ی متفاوت با هم درگیر می شدند
معمولا دعوای بزرگی بین دو قبیله رخ می داد
اعضای قبیله در دفاع از هم قبیله شون وارد جنگ و دعوا 
با یک قبیله ی دیگه می شدن
نه به برقراری صلح بین اون دو نفر فکر می کردند
نه به اینکه حق با کیه و مقصر کدومشونه
خیلی از ادمای امروز هم تو دعوای بین دو نفر ،موضع می گیرن
و شاید حتی به بزرگ تر شدن مشکل کمک می کنن

واسه همینه که مقایسه ی آدمای دنیای مدرن امروز
با مردمان قبیله نشین فقط یک کم احمقانه به نظر می رسه

Friday, November 27, 2009

شوکت خانوم



شوکت خانوم مذهبی ترین روشنفکر نمای فامیل ماست .
شاید اگر سفرهای برون مرزیش نبود،مجبور نمی شد  حرفای حاج اقای مسجد محل شون رو با فرهنگ اروپایی قاطی کنه و لای نون باگت به اهل فامیل تحویل بده
تا حالا سینما نرفته وچشم و گوشش هم به جز رادیو و تلویزیون وطنی چیز دیگری ندیده و نشنیده
یادمه اخرین باری که حرفاشُ گوش می دادم می گفت: پسرها اگه دوست دختر داشته باشن عیب نداره ولی دخترا نباید دوست پسر داشته باشن!!
شوکت خانوم پسر نداره...نوه ی پسر هم .شاید اگر داشت ...
گذشت زمان،شاید آدما رو عوض کنه،ولی اعتقادات شون رو....بعید می دونم

Saturday, November 21, 2009

رابطه

رابطه های آدم تو روزای اول،بوی خوبی دارن

حس وحال متفاوتی دارند و انرژی مثبتش زنگی رو از این رو به اون رو تبدیل 

 می کنه


زمان که می گذره خیلی چیزا عوض می شه



که شاید مهم ترینش احساس آدما به رابطه شون باشه


که شاید اون موقع ،دیگه نشه روی رابطه ها حساب کرد


شاید بشه گفت

هر رابطه ای یه تاریخ مصرفی داره 

وقتی از اون تاریخ بگذره

یا کمرنگ می شه و یا از بین می ره

Sunday, November 15, 2009

ما یه مشت سربازیم




همونطور که عصبانی و بود و بد تر از همیشه رانندگی می کرد
داد زد و گفت: می ذارمش کنار! تو زندگیم اگر هرچی رو یاد نگرفته باشم
قلم گرفتن آدما و فراموش کردنشون رو خوب یاد گرفتم
اشتباه می کرد

اون جایگزین کردن ادما رو خوب بلد بود
ادما واسش تاریخ مصرف داشتند
تو شطرنج زندگیش آدما سرباز بودند
به اخر صفحه که می رسیدن

جاشون رو با مهره ی دیگه عوض می کردند

Friday, October 30, 2009

تجربه



از اون شبي كه تو دير وقت ترين لحظه اش

دو تا شگ بزرگ و ترسناك دنبالم كردن 

هر وقت از اون كوچه رد مي شم 


بيشتر از قبل پشت سرم رو نگاه مي كنم

تجربه در واقع همون حس  ترس از تكرار اتفاق هاي بد زندگيه 

كه باعث مي شه با گذشت زمان در مقابل اتفاق هاي مشابه

رفتار دگر گونه اي داشتيم

Tuesday, October 13, 2009

تكنولوژي


بچه تر كه بوديم ،تنهايي مون رو با يه تيكه كاغذ پر مي كرديم و يه خودكار مشكي
از اونجا كه هيچ وقت آدم مرتبي نبودم،معمولا نوشته هامگم و گور مي شدن
اگر خوش شانس بودم كه سر از زباله ها در مياورد و اگر نه كه لا به لاي كاغذهاي بابام
بزرگتر كه شدم ،تكنولوژي به دادم رسيد و نوشته هام شدن وبلاگي كه ادرسش رو كسي نداشت . همه چيز خوب بود تا روزي كه اولين كامنت ِ دو كلمه اي روي وبلاگ ِ روزاي تنهاييم رقم خورد
ارادتمند پدرت

Wednesday, September 30, 2009

زندگي از راه دور


زندگي كردن از نگاه من ،مثل زدن ِ يك قاب به ديوار است

به قاب كه نزديك باشي ،نمي توني متوجه كج بودن و راست بودن قاب بشي

اما

كافيه چندين گام از اون فاصله بگيري

تا بهتر ببيني كه با قاب ديوار چه كرده اي

زمان كه مي گذره و از اتفاق هاي زندگيت فاصله مي گيري

تازه مي فهمي كه با زمان و زندگيت چه كرده اي

.

به يكسال پيش نگاه مي كنم و قابي نگاه مي كنم كه به ديوار يكسال پيش كوبيده بودم



Tuesday, September 1, 2009

اعتراف

هميشه دلم مي خواست اتفاقاي مهم روزم رو بنويسم
يا وبلاگي داشته باشم كه توش خاطرات روزانه ام رو بنويسم
وقتي ديدم يكي از دوستام چنين كاري كرده
يه مقدار بيشتر وسوسه شدم
ولي در نهايت از اين كار منصرف شدم
و گذاشتمش كناربقيه ي پروژه هاي خاك خورده ي زندگيم
شايد ترسيدم كه بنويسم
به هرحال انسان هايي كه صادقانه زندگي نمي كنند
هميشه از نوشتن اتفاق هاي زندگي شون مي ترسن

Thursday, August 27, 2009

طلا


قديميا معتقد بودند كه وفت طلاس

امروزي ا مي گن،ولي نه مثل قديمي ها از روي اعتقاد

زمان و طلا هر دوبسيار ارزشمندند

با يك تفاوت

كه با كمك زمان مي شه به طلا دست يافت

اما با تمام طلا هاي دنيا هم نمي شه زمان رو بدست اورد

مالك دنيا هم كه باشي

برگرداندن زمان به عقب برايت محال است

Tuesday, August 25, 2009

لَنگ


هميشه از اين كه شب ها بد مي خوابم و دير خوابم مي بره شاكي بودم

شب دير خوابم مي برد و صبح خيلي زود از خواب مي پريدم

نتيجه ش خستگي ِ روز بود و ديوانه گي هاي ناشي از خسته گي

چند روز پيش دوستي هديه اي به من داد

كه كمكم مي كرد شب ها راحت تر بخوابم

حالا شب ها راحت تر مي خوابم

روزها آروم ترم

ولي

صبح ها خواب مي مونم و بدون استثنا دير مي رسم سر كار

هميشه يك جاي كار، مي لنگه

Sunday, August 16, 2009

يك عكس،يك دنيا


عكس هاي قديمي ،هميشه بوي خوبي دارند
حتي اگر يادگار ،از بد ترين روزهاي عمر باشند
چند روز پيش لا به لاي عكس هاي قديمي ِ تابستان هشتاد وشش
عكسي پيدا كردم از دنيا يعقوبي كه روزي با چشماي خيس به جمع ما امد
و هميشه از دنياي خودش شاكي بود و به بخت ِ هميشه بدش معترض
هميشه از روزگاري سخن مي گفت كه شايد شايسته ي اون نبود ودنيايي كه دوستش مي داشت
برايش از روزگار ديگري گفتيم و دنياي ديگري پيش رويش گشوديم
دنيايي كه به حقيقتش نزديك تر بود و به باورش دور تر
و روزگاري رسيد كه لبخندش جاي اشكش را گرفت و با انچه زندگي ِ لعنتي مي خواند آشتي كرد

قرارمان شد كه روزي برايش قصه اي از دنيايي بنويسم كه او دوست مي داشت
و به قول خودش دور از حقيقت بود
قصه اي كه من نوشتم ، هميشه ناخوانده باقي ماند و در نهايت
لا به لاي كاغذهاي خط خطي من به خاطره پيوست

Saturday, August 15, 2009

شناسنامه


دوستي دارم كه متولد اواسط ماه مهره
از اونجا كه خانواده اش زياد به فكر آينده اش بودن
تاريخ تولدش رو توشناسنامه اش زده ا ند سي ام شهريور
اينم از قشنگي هاي روزگار ماست
كه به بعضي ها از بدو تولدشون دروغ گفتند
و بعضي ها ، در شناسنامه شون هم دروغ نوشته اند



Monday, August 10, 2009

بهانه ي با هم بودن


چند وقت پيش در مراسم ختم يكي از اقوام
فرصتي پيش امد تا پس از سال ها
همه ي اهل فاميل را در كنار هم ببينيم
اتفاقي كه در عروسي هايي كه روز به روز تعداد ميهمانانش كمتر مي شود ،مدتهاست كه نمي افتد
شايد يك عكس يادگاري آن هم از اهالي سياه پوشيده ي فاميل،غنيمت بزرگي بود
در روزهايي كه كمتر در خوشي ها كنار هميم
در روزهايي كه كمتر خوشيم


Tuesday, July 21, 2009

ريش


ريش گذاشته بوديم
نه از روي اين اعتقاد كه ريش مرد همچون حجاب است براي مرد
و نشانه ي نجابت
و نه به خاطر مال دنيا
كه مثل بعضي ها برايمان وام خارج از نوبت عزت و احترام كاذب بياورد
كه از روي تنوع
از خيابان رد مي شدم
بدون توجه به چراغ هاي عابر پيااده
راننده اي رد شد و فرياد زد
تو اون ريشت رييي....م....نمي بيني چراغ قرمزه؟؟
چه كاربرد خوبي!!!مي شد فحش هاي ديگري هم شنيد....نه؟

Wednesday, July 15, 2009

بی رحمیم


روز تولدش بود
به محل کار آمده بود ،اینبار، با یک جعبه شیرینی
شیرینی را به همکارش تعارف کرد
همکارش برداشت
چند دقیقه بعد شیرینی درون سطل زباله انداخت
از لای در می دید
بار اولی نبود که از همکارانش چنین رفتاری می دید
چون مسیحی بود،همکارانش از دستش چیزی نمی گرفتند
دلم برایش سوخت
چقدر بی رحمیم

Friday, July 10, 2009

مسافر کشی


دیروز یک خانوم چهل و چند ساله را دیدم

در حال مسافر کشی

به فضل الهی تبعیض جنسیتی در ایران رو به کاهش است

Thursday, July 9, 2009

خود کشون


همسایه ی ما که دنبال آرامش بود

و خیلی هم با انتظار میانه ی خوبی نداشت

دیشب با تیغ رگش را شکافت

می خواست که بمیرد،بلکه آسایش و آرامش را لمس کند

بچه هایش به دادش رسیدند،در خون گریه می کردند و چشم به دستان پزشک اورژانس دوخته بودند

او زنده ماند و

تا باز هم اگر روزی به خانه بازگشت با اندوه بگوید

دشمنی بالا تر از اولاد نیست

Wednesday, July 1, 2009

آلزایمر


آقا غدیر آلزایمر داشت
تو انتخابات شرکت کرد و رای داد
ولی یادش رفت پیگیری کنه ببینه کی رئیس جمهور شد
نشسته بود و می گفت: ملت دیوونه شدن؟چرا افتادن به جون هم؟؟
امروز تمام تهران آلزایمری بودند

Monday, June 29, 2009

تفاوت




امریکا


مایکل جکسون


با دنیا وداع می کند


رسانه های بزرگ دنیا تحت تاثیرش قرار می گیرند


و مسئولین فرهنگی کشور از آن با اندوه صحبت می کنند


و مردم جهان در سوگش اشک می ریزند


ایران


محمد رضا شجریان


خبر از لغو کنسرت تابستانی اش می دهد


و مسئولین محترم می گویند:ما که مجوز کنسرتی برا شجریان صادر نکرده بودیم؟؟ ایشان چه چیزی را منتفی کرده ؟

Tuesday, June 23, 2009

تقصير


همه ي اين چيزا كه مي بينيم

تقصير خودمونه

همين درگيري ها،همين آشوب ها

همين خون هايي كه ريخته مي شه

همين تصاوير دلخراشي كه حالا تيتر اول سي ان ان و بي بي سي و بقيه شده

اگه بيست و دوم خرداد

همه مون به احمدي نژاد راي داده بوديم

الان راي مون دزديه نمي شد

كه مجبور بشيم بخاطرش اينجوري بكنيم
خوش به حال اونايي كه به احمدي نژاد راي دادند!راي شون دزديده نشد كه هيچ
بركت هم داشت و چند برابر هم شد

Tuesday, June 16, 2009

ديالوگ



من : آقا ديشب تو قيطريه چه خبر بود؟؟


اون: قيامت بود آقا ...قيامت...مامورا و لباس شخصي ها ريخته بودند ...نمي ذاشتن مردم نُطُق بكشن

من: ا؟ مردم چيكار مي كردند؟؟

اون: نُطُق مي كشيدند

.
شهر امن و امان است....فقط چن تا خس و خاشاك دارن با بيست چهار ميليون حماسه ساز دعوا مي كنن و عجيبه

كه بيست و چهار
ميليون هنوز پس خس و خاشاك بر نيومدند

ياد چاوش ِ دو و شب نورد شجريان مي افتم...و تصنيف برادر نوجوونه...انگار كه هر سي سال يكبار وصف حال

مي شود

و ياد ِصد سال تنهايي
ِماركز و تاريخي كه عجيب تكرار مي شود

مادران اين شهر


1




جمعه بيست و دوي خرداد .روزي كه مردم ِ سبز پوش ِ

شهر اميد در صف هاي طولاني با اميد تغيير در سرنوشت

ايستاده اند.با صولتي و رضا نصرتي نا خواسته به

ارتفاعاتي مي رسيم كه در آن چند شهيد گمنام به خاك سپرده

شده اند . پيرزني هفتا دو چند ساله را مي بينيم كه بر بالاي اين مزار ها اشك مي ريزد،به ياد فرزندي كه سال ها

پيش لباس جنگ به تن كرد و از اين شهر به دنيايي ديگر رهسپار شد .اشك مي ريزد بي آنكه مطمئن باشد كه

فرزندش در دل آن خاك تن سپرده باشد اشك مي ريزد ،انگار كه هنوز خاك پسرش خشك نشده . به قول صولتي:

وقتي مادري فرزندش را به خاك مي سپارد ،تامام عمر داغ دار است ،در حالي كه فرزندان امروز شش ماه پس از

مرگ ِ مادر همه چيز را فراموش مي كند



2


روز ِ زن ،و روز مادر را تبريك مي گم


اول به دخترايي كه ديروز مثل شير مقابل عقايد و افكارشون ايستادند


و بعد به مادراني كه شب گذشته ،تا صبح چشم به در بودند و چشم به راهه بچه هاشون


مادري كه كتك خوردن بچه هاشون رو از شبكه هاي ماهواره اي ديدند و اشك ريختند

Tuesday, May 5, 2009

بهار بي آرزو














بيژن ترقي را پيش از مرگ مي شناختم
پيش از انكه چهره ي اول نشريات صبح و عصر امروز بشود
پيش از ان كه بپرسم بيژن ترقي كه بود؟
ترقي را مي شناختم نه به نسبت فاميلي و دوست دور فلان عضو خانواده
ترقي را با آثارش مي شناختم .هر ترانه اش خاطره اي بود براي روزهاي خوب دبيرستان
روزگاري كه گوشم پر بود از آوازهاي بنان ودلكش و مريضه و سياوش و شهيدي
آن روزها كه هنوز موسيقي سنتي حقارت امروزش را نداشت
كنار هر ترانه كه به دلم مي نشست نام بي‍ن ترقي لبخند مي زند
از بهار دلنشين و كاروان گرفته تا دختر گل فروش با آواز علي جهاندار و ني كسايي
خبر رفتن ترقي خبر بدي بود كه بر خلاف رسمش دير به من رسيد
حالا
ما مانده ايم و اتش كاروان و صداي دلكش
يك نوشته به سنت ِ تهوع آور ِهميشه.سنت تلخ مرده پرستي