Tuesday, May 5, 2009

بهار بي آرزو














بيژن ترقي را پيش از مرگ مي شناختم
پيش از انكه چهره ي اول نشريات صبح و عصر امروز بشود
پيش از ان كه بپرسم بيژن ترقي كه بود؟
ترقي را مي شناختم نه به نسبت فاميلي و دوست دور فلان عضو خانواده
ترقي را با آثارش مي شناختم .هر ترانه اش خاطره اي بود براي روزهاي خوب دبيرستان
روزگاري كه گوشم پر بود از آوازهاي بنان ودلكش و مريضه و سياوش و شهيدي
آن روزها كه هنوز موسيقي سنتي حقارت امروزش را نداشت
كنار هر ترانه كه به دلم مي نشست نام بي‍ن ترقي لبخند مي زند
از بهار دلنشين و كاروان گرفته تا دختر گل فروش با آواز علي جهاندار و ني كسايي
خبر رفتن ترقي خبر بدي بود كه بر خلاف رسمش دير به من رسيد
حالا
ما مانده ايم و اتش كاروان و صداي دلكش
يك نوشته به سنت ِ تهوع آور ِهميشه.سنت تلخ مرده پرستي