بچه تر كه بوديم ،تنهايي مون رو با يه تيكه كاغذ پر مي كرديم و يه خودكار مشكي
از اونجا كه هيچ وقت آدم مرتبي نبودم،معمولا نوشته هامگم و گور مي شدن
اگر خوش شانس بودم كه سر از زباله ها در مياورد و اگر نه كه لا به لاي كاغذهاي بابام
بزرگتر كه شدم ،تكنولوژي به دادم رسيد و نوشته هام شدن وبلاگي كه ادرسش رو كسي نداشت . همه چيز خوب بود تا روزي كه اولين كامنت ِ دو كلمه اي روي وبلاگ ِ روزاي تنهاييم رقم خورد
ارادتمند پدرت
یعنی بعد از اون دیگه خوب نبود؟
ReplyDeleteولی خیلی حال میده یه روز بلند شی ببینی پدرت برات کامنت گذاشته و بفهمی تمام دغدغه هات و نوشته هات رو میخونده . یه حس با حالِ به نظر من . حتی باحال تر از صدای آقا گری که میگه من صولتی هستم
ReplyDeleteبه اینش فکر نکرده بودم.....نمیدونم بگم ضد حاله یااینکه آدم کلی ذوق میکنه که پدرش هم خواننده نوشته هاشه
ReplyDelete