عجیب ترین اتفاق عمرم برام میفته . صبح با زنگ تلفن راننده بیدار میشم
توهم میزنم جمعه است . سایلنت میکنم . میذارم رو حالت پرواز
با صدای پدر بیدار میشم که میگه ساعت 9 صبحه نمیری سرکار
و یادم میفته تعطیل نیست
تو سر زنون میرم سر کار. خدا خدا میکنم که بار در نیاد
در میاد . 5تا اصفهان !! برخلاف همیشه ترافیک دیوانه کننده
توی راه اذیتم میکنه. میرسم تو پایانه و یک تصادف عجیب تو پایانه اتفاق میفته
یه تریلی زده یه سمند رو از وسط نصف کرده!! میرسم دفتر
صالح هفت هشت تا ماشین بار داره. نوبت کارای خودم که میرسه
سیستم به علت بدهی ریالی قطع میشه. استرس میره بالا. صالح میگه
به غلامی بگو تکلیف اون پوله که از حساب کم شده به حساب نرفته
رو مشخص کنه . راننده هایی که تلفنی گرفتم به نوبت زنگ میزنن
وصل میشیم . دربست میگیرم بارنامه ها رو میفرستم
24 ساعت بعد از این ماجرا قلبم درد میگیره
*
سارا قرص پارتی دعوتم میکنه ولی من بلیت کنسرت قمصری دارم
میگم مسافرتم . شب میرم کنسرت زمان زیادی دارم ولی با خریت خودم تو انتخاب مسیر
بد مکافاتی گیر میفتم . وقتی میرسم که 5 دقیقه بعد برنامه شروع میشه
لذت بیشتری از قبل میبرم
.*
برای پروژه پرورش گیاه خودم چراغ میخرم . از همون دختر زشتی (بیچاره)
که تو نمایشگاه گل وگیاه با ه دیدیم.همراه با چند مکمل . امیدوارم به نتیجه برسیم
*
جمعه اتاق رو میریزم به هم و درستش میکنم . نظم خوبی میگیره علرغم گرفتگی عضلات
باسن کار رو جمع میکنم. برای عصر بلیت سینما گرفتم . فیلم بی بدن
مجددا در ترافیک گیر میکنم و دقیقا لحظه ای میرسم که فیلم شروع شده!!
تمام مدت فیلم دختر کناری من گریه کرد . و فیلم واقعا قابلیت گریستن رو داشت
بعد از سینما میرم مدرسه غیبی و به پزشکیان رای میدم! یه جوونک ریشوی انقلابی طور
گوزو چپ چپ نگاه میکنه و یه کسشری هم میگه انگار . بیتوجه بهش میرم خونه
چهر چوب تنهاییم داره روز به روزمحکمتر میشه
No comments:
Post a Comment