من : آقا ديشب تو قيطريه چه خبر بود؟؟
اون: قيامت بود آقا ...قيامت...مامورا و لباس شخصي ها ريخته بودند ...نمي ذاشتن مردم نُطُق بكشن
من: ا؟ مردم چيكار مي كردند؟؟
اون: نُطُق مي كشيدند
.
شهر امن و امان است....فقط چن تا خس و خاشاك دارن با بيست چهار ميليون حماسه ساز دعوا مي كنن و عجيبه
كه بيست و چهارميليون هنوز پس خس و خاشاك بر نيومدند
ياد چاوش ِ دو و شب نورد شجريان مي افتم...و تصنيف برادر نوجوونه...انگار كه هر سي سال يكبار وصف حال
مي شود
و ياد ِصد سال تنهايي ِماركز و تاريخي كه عجيب تكرار مي شود
No comments:
Post a Comment